پلوراليزم سياسي و اجتماعي *
سيد محمد خامنه اي
با سپاس و حمد بيكران به خداوند حكيم و رحيم كه خرد و حكمت را به بندگانش ارزاني داشت تا خوب را از بد بشناسند و بهترينها را انتخاب كنند و قلب عشق آفرين را در آنها آفريد تا انسان به ديگر مخلوقات او مهر بورزد و رحمت و نيكي كند. و سلام خدا بر پيامبران بزرگ او محمد و عيسي مسيح و موسي و ابراهيم و ديگر پيامبران او باد كه براي راهنمائي بشر به راه خوشبختي در دنيا و آخرت آمدند و در اين راه رنج فراوان بردند.
و با سلام و احترام به تمام حاضرين، ميهمانان و ميهماندران گرامي به ويژه برادر عزيز جناب آقاي پروفسور دكتر بشته و ديگر كساني كه اين فرصت را پيش آوردند تا در اين كنفرانس مهم و جهاني شركت كنم و نيز لازم است مراتب قدرداني و تشكر خود را از وزير محترم خارجه و نيز از مؤسسه سنت گابريل ابراز نمايم كه با نظم و دقت، امكان برگزاري اين كنفرانس را كه ميتواند نقش مهمي را در عرصه بين المللي ايفا كند، فراهم آوردهاند.
رياست محترم، ميهمانان گرامي، سخن خود را با اين آيه از قرآن مجيد آغاز ميكنم كه ميگويد: «بشريت يك ملّت متحد است و من خداي شما هستم، پس مرا بپرستيد»: «انّ هذه امتكّم امّة واحد و أنا ربّكم فاعبدون»[1]
ما امروز در دورهاي تاريخي و حساس هستيم كه بشر از جدائيها و جنگها و دشمنيها و گروه بنديها خسته شده و از قتل و غارت و تهاجم به حقوق ديگران بهرهاي نبرده است و آرزوي امنيت جهاني و همزيستي واقعي بدون جنگ سرد را دارد.
امروز ملّتها بيشتر از هميشه با يكديگر احساس همسايگي ميكنند و توسعه و پيشرفت ابزارهاي اطلاع رساني و مخابراتي و ارتباط جمعي، از جهان گستردة ديروز، جهاني كوچك فراهم ساخته است و جا دارد كه بشر نيز با تمام اختلافهائي كه در ميان آنان هست خود را بيشتر، در يك خانواده گرم و كوچك احساس كند تا يك كره وسيع خاكي.
يكي از فلسفههاي بعثت پيامبران جلوگيري از جدائي معنوي انسانها و پراكندگي روحي آنها بوده است، و اين همان چيزي است كه قرآن از آن خبر ميدهد و ما را به آن دعوت ميكند و آن را تنها راه طبيعي براي يك زندگي آرام و لذتبخش و پر از خوشبختي انسان و جامعه جهاني ميداند.
در اين آيه كه تلاوت شد، تمام انسانها يك ملت و يك خانواده معرفي و شناخته شدهاند كه از آن به «امّت، ummat» تعبير نموده است و امت در معناي لغوي خود يك مجموعه طبيعي از انسانهاست كه پيوندهاي عاطفي و نژادي، آنها را زير سقف يك آسمان گرد آورده باشد و همريشه با كلمه «امّ» است كه معناي مادر را دارد. بنابراين، تار و پود اين مجموعة واحد انساني را عاطفه و محبت و فداكاري تشكيل ميدهد و افراد اين مجموعه بايد با همدلي و همكاري در كنار هم زندگي پر از آرامش و خوشبختي را بدست آورند.
در آيه 213 سوره دوم قرآن نيز به سابقة تاريخي امّتِ واحده اشاره شده و نيز در آية 13 سورة 49 صريحاً بيان ميكند كه: «اي انسان شما را از مرد و زن آفريدهايم و به صورت نژادها، قبيلهها در آوردهايم كه (تفاوتها) سبب شناسائي يكديگر شود (نه باعث تفرقه).»
براساس اين نصوص قرآن، در نظر اسلام و خدا فقط يك جامعه مقدس بشري وجود دارد كه نژاد و نام و سرزمين براي او امتيازي نميآورد و ايجاد هرگونه تزلزل، يا ناهماهنگي، ناهمگوني در اين خانواده محكوم است و نوعي سركشي و قانون شكني بشمار ميرود.
يك
از آنجا كه هر طرح اجتماعي و هر قاعده حقوقي بايستي ريشهاي فلسفي و پايگاهي طبيعي داشته باشد تا به هر تندباد اجتماعي و سياسي از بين نرود، طرح امّت واحده ـ به معني پلوراليسم سياسي و اجتماعي ـ در اسلام نيز داراي عناصر و ريشههايي است كه در حديثي مشهور از حضرت محمد (ص) به آن اشاره شده است:
اين پيامبر بزرگ در وصيت معروف خود در آخرين سال زندگي چنين گفت: اي مردم، خداي شما يكي است و همه از نسل يك پدر يعني آدم هستيد و آدم از خاك بود. گراميترين شما نزد خدا پرهيزكارترين شماست».[2]
در اين وصيت تاريخي عناصر مهمي هست كه با فلسفة همگرايي و مساوات حقيقي انسانها، حقوق طبيعي و اساسي آن را ميتوان بدست آورد و بدين وسيله بشر را تشويق كرد تا به طور متقابل حقوق يكديگر را به رسميت بشناسند و همه با هم براي ايجاد خوشبختي انسان و جلوگيري از برتري طلبي، جنگ، غارت، استعمار كوشش و مشاركت نمايند.
سند ديگر را در اين موضوع امام علي (ع) جانشين پيامبر در فرمان كتبي خود به استاندار مصر به دست ما داده است. وي نوشته است: «با مردم با محبت رفتار كن زيرا مردم يا همدين توأند يا در خلقت با تو همگونند».
اينك ما عناصري را كه در اين دو سند آمده است تا آنجا كه به بحث جلسه مربوط شود، مورد بررسي قرار ميدهيم تا زمينهاي براي بررسيهاي ديگر باشد:
عنصر اول ـ كه ميتواند يكي از محورهاي پلوراليسم باشد ـ توجه به اشتراك نژادي همه انسانها و انتساب آنها به يك پدر و مادر ـ يعني آدم و حوا ـ است. در جهاني كه بشر اصل و ريشة نژادي خود را فراموش كرده و هر نژادي خود را برتر از ديگر نژادها ميپندارد يادآوري اين حقيقت طبيعي و تاريخي ضرورت دارد.
اصل و نسب اشتراك انساني ميتواند براي بازگشت بشر به همگرائي و پلوراليسم مفيد باشد و بعبارت ديگر: پلوراليسم سياسي و اجتماعي بايد از پلوراليسم نژادي[3] شروع شود. در ادبيات فارسي، مكرّر به وحدت بشري و تشبيه آن به يك اندام كه داراي اعضاي مختلف است اشاره شده است. سعدي شاعر فارسي ميگويد:
بنــي آدم اعضــاي يكديگرنــد (زيرا) كه در آفرينش ز يك گوهرنـد
چــو عضوي به درد آورد روزگـار دگــر عضــوهــا را نــمانــد قــرار
قرآن نيز بشر را آفريده شده از يك نفس و جان «نفس واحده» ميداند و ميگويد: «خلقكم من نفس واحده» و همچنين در جاي ديگري از قرآن كشتن يك انسان را مانند كشتن همه آنها و زنده داشتن يكي از آنها را معادل زنده ساختن همه بشريت دانسته است. «من قتل نفسا بغير نفس او فساد في الارض فكأنما قتل الناس جميعاً و من احياها فكأنما احيا الناس جميعاً»[4]
عنصر دوم ـ باورهاي مشترك و اصول اعتقاديِ هماهنگ بخصوص اعتقاد به خدا است كه در قرآن از اعتقادات مشترك به «كلمة سواءُ» تعبير شده است زيرا همان گونه كه اختلاف باورها و ايدئولوزيها و اديان، امروزه سبب جدائي ملّتها و پاره پاره شدن جامعه بشري شده، توجه به مشتركات انسانها در عقايد ديني و اجتماعي ميتواند بهترين وسيله همگرائي و نزديكي ملتها و ساختن «يك جهان براي همه» باشد.
سبب آنكه قرآن براي اين كار نخست از اديان آسماني و صاحب كتاب دعوت كرده آن است كه در متحد و يك شكل ساختن بشريت، اديان الهي نقش و مسئوليت بيشتري دارند و معناي آن نفي همكاري با ديگر انسانها نيست.
اديان بزرگ با يه كنار گذاشتن اختلافهاي اعتقادي خود و مشخص ساختن «مشتركات اعتقادي» و اعلان جهاني آن بعنوان «منشور سعادت انسان» و «اعلاميه صلح و آرامش حقيقي بشر» ميتوانند پيشاهنگ و رهبر و راهنماي جامعة بشري به سوي «يك جهان به مثابه يك خانواده» باشند.
قرآن راه سعادت و آسايش بشر را كه از خدا آغاز و به خدا ختم ميشود «صراط مستقيم» يعني «راه راست» ناميده و ما پيروان اديان الهي مسئوليت يافتن و معرفي اين راه را به ديگران داريم.
عنصر سوم ـ كرامت انساني است كه در اين وصيت ديده ميشود. اسلام براي انسان دوگونه كرامت قائل شده است: اول كرامت ذاتي كه در قرآن با جمله «و لقد كرّمنا بني آدم» بيان شده و ريشه و سبب آن مقام والاي خلافت خدا و محور بودن او در جهان است و افراد بشر بايستي همه به يكديگر به همين ديده بنگرند و رفتارشان با ديگران احترام آميز باشد و حتي بدن و قبر مردگان نيز با اين بينش احترام دارد.
دوم كرامت اكتسابي انسان كه ميتواند با پرهيزكاري و ترك گناه آن را بدست آورد. بايد دانست كه ميان انسان محوريِ اسلام و اديان الهي با اومانيسم سكولاري فرق است، زيرا سكولاريسم خدا را در اين رابطه حذف ميكند و بشر بدون منصب جانشيني خدا و حضور و اراده و ياري او هيچ چيز نيست و اصولاً كرامت ذاتي انسان بايد منطقي و متكي و مستند به دليل و پايهاي باشد و سكولاريسم نميتواند مانند اديان الهي براي آن مستند منطقي بيابد.
سكولاريزم از پلوراليسم سياسي خود (كه به نظام ماشيني و فيزيكي شبيهتر است) همواره به بشر به چشم اجسام فيزيكي و بدنهاي فيزيولوژيكي مينگرد كه فقط ارزش مادي ميتواند داشته باشد و همگرائي آنها فقط يك جمع عددي و رياضي است.
انسان با توجه به مقام و كرامت خود انگيزهاي بيشتر براي روكردن به پلوراليسم در خود ميبيند. جا دارد در اينجا يادآور بشوم كه ميتوان ادعا كرد كه همة انقلابهاي بزرگ تاريخي مردم انقلابي به سبب بياعتنايي حكومتها به كرامت واقعي آن انسانها بوده و آنهمه حركات و تغييرات اجتماعي و سياسي را به علت از دست رفتن كرامت انساني خود براي به دست آوردن دوبارة آن برپا كردهاند و انقلاب بزرگ و باشكوه اسلامي ايران كه نظام (نظام وابسته) سلطنت را برانداخت و آزادي و استقلال را به ايران برگردانيد، يكي از همين انقلابها بود و يكي از اهداف آن يافتن دوباره كرامت انساني خود همراه با آزادي و مساوات و استقلال، بيان ميشد.
از اينرو در بند 6 اصل دوم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و برخي اصول ديگر آن بر «كرامت و ارزش والاي انسان و آزادي توأم با مسئوليت او در برابر خدا» تكيه شده است. اما جا دارد در محضر شما برادران به عنوان شكوه و شكايت از سكولاريسم اضافه كنم كه متأسفانه همين استقلال طلبي و علاقه به حفظ كرامت انساني اين ملت سبب گرديده كه در تمام سالهاي بعد از انقلاب تا به امروز با حمله و جنگ گرم و سرد و توطئه و تبليغات دروغين و فريبكارانه سكولاريسم جهاني طرف باشد و به صورتهاي مختلف تبليغاتي و سياسي هدف تهمت و توهين قرار گيرد و هنوز هم اين تبليغات ناجوانمردانه در غرب ادامه دارد.
نتيجه آنكه مردم در صورتي به پلوراليسم در نظام سياسي و اجتماعي تن در ميدهند و به آن وفادار ميمانند كه حرمت انساني خود را محفوظ و محترم ببينند. توجه به كرامت ذاتي و اكتسابي انسان ميتواند نيروئي خلاّق براي يك حركت اجتماعي به سوي همگرائي و همكاري داوطلبانه ملتها شود.
عنصر چهارم ـ عرفان اوج روحيه پلوراليستي اسلام، عرفان اسلامي است، كه يكي از بزرگترين دستاوردهاي بشري ميباشد و در آن عميقترين و دقيقترين عناصر انديشه الهي _ انساني يافت ميشود و بالاترين ارزشها به انسان داده شده است.
از آنجا كه سبب اصلي جدائيهاي گروههاي بشري و ملتهاي جهان، ناشي از رفتار فرد گرائي يا نژادگرائي است، عرفان اسلامي اين بيماري را با يك مكانيسم رواني و فكري كه آن را در اصطلاح (وحدت در عين كثرت ـ و كثرت در عين وحدت) مينامند، چاره و علاج كرده است.
در اين مكتب، «هويت فردي» ـ كه منشأ كثرت و تفرقه است ـ با يك تلاش و سلوك مستمّر معنوي و روحي در راه شناخت قلبي ـ و نه استدلالي و عقلي ـ خدا به حالتي ميرسد كه آن را «فناء در خدا» و عين وحدت مينامند.
در اين مرحلة شخصيتي و رواني، از كثرت و هويت فردي و «خودي» شخص (در نظر خود او) چيزي باقي نميماند و سراپاي او در وحدت و عظمت و شكوه خداوند متعال غرق و هضم ميگردد. و از آنجا كه «جامعه بشري» يكي از جلوههاي وجود وحدت و آفرينش خداوند متعال است، بنابراين شخص عارف در اين مرحله شيفته و عاشق تمام افراد انسان ـ بدون فرق بين آنها ـ ميشود و حاضر ميگردد كه مانند شمع سراپا بسوزد تا سبب روشني راه مردم و آسايش و سعادت آنها شود و آنها را با تمام كثرت و تفرّقشان بيش از يك چيز نميبيند.
در اين مرحله، عارف سالك، همه چيز جهان را متعلق به خدا و جلوهاي از او ميداند و به تمام موجودات حتي غير انسان عشق ميورزد. به همين دليل است كه عرفان اسلامي، سبب ايجاد نوعدوستي و عشق به انسانها ميشود و براي عارف، ملت و نژاد و مذهب فرقي نميكند و مسجد و كليسا براي او يكي ميشود، خدا را هم در مسجد و هم در كليسا ميبيند و مسيحي و مسلمان براي او فرقي نميكند.
يكي از همين عرفا (سعدي شاعر فارسي) در شعري ميگويد:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
اين شاعر، دليل شادي و عشق خود به همة مردم و موجودات ديگر را اينگونه بيان ميكند كه چون همة مردم از خدا هستند و به خدا كه معشوق حقيقي است وابستهاند.
در عرفان اسلامي، «انسانيت» يك حقيقت غير قابل تجزيه است و همانگونه كه پيش از اين ديديم انسانيت را يك بدن و اندام ميدانند و جدا شدن و تفرقه و دشمني بين انسانها را نشانه خروج از انسانيت ميشناسند و شاعر ديگر مولوي در مثنوي خود ميگويد:
جان گرگان و سگان از هم جداست متحّد جانهاي شيران خداست
يعني انسانها ـ تا انسانند ـ با يكديگر متحد و دوست و مهربانند زيرا انسان در انديشه اسلامي و قرآني جانشين خداست و بايد مانند خداوند مظهر عشق و محبت باشد و اختلاف و جنگ نشانه گرگ و سگ شدن است و از تعريف انسان بيرون ميباشد.
همانگونه كه تا اينجا ديديم پلوراليسم يا بتعبيري ديگر: «همخانواده و با هم شدن جامعه بشري» ـ از هر مذهب و نژاد و فرهنگ ـ در ايدئولوژي و حقوق اسلام روشن و بديهي و پذيرفته شده است و بيان آن در سطح داخلي جوامع اسلامي نوعي توضيح واضحات بحساب ميآيد.
در يكي از منابع حقوق اسلام ـ يعني حديث ـ همه مردم از هر نژاد و مذهب، اعضاي «خانواده خدا» شمرده شدهاند. در حديث از پيامبر روايت شده است كه «همه مردم جزء خانواده خدا هستند و خدا به هر كه براي اين خانواده سودمندتر باشد مهربانتر است» «الخلق كلّهم عيال الله و أحبّهم اليه انفعهم لعياله».
بنابرين، اسلام در برخورد با نظرية پلوراليسم جهاني مشكلي نميبيند ـ و بر خلاف جامعة سياسي برخي از كشورهاي غير اسلامي ـ اين مسئله در ميان مسلمين حل شده بلكه جزء عناصر فرهنگ اسلامي قرار گرفته است.
اين ادعا در تاريخ عملاً ثابت شده است و در تاريخ اسلام با وجود بدرفتاري مذاهب ديگر با مسلمين، همواره نوعي همزيستي بالاتر از تولرانس و بردباري (مذهبي يا نژادي) در ميان مسلمين با مذاهب ديگر ديده ميشود. مثلاً در تاريخ اسلام نام بسياري از مسيحيان يا يهوديان ثبت شده است كه به مناصب وزارت و مانند آن رسيدهاند تا به جائي كه گفته ميشود در دورة فاطميان مصر بيشتر وزيران آنان از مسيحيان بودهاند. در حال حاضر نيز در كشور من، مسيحيان با آنكه اقليت كوچكي هستند سه نماينده در پارلمان دارند ميتوانند به مناصب بالاي ديگر برسند و برخي ديگر داراي مناصب مهمّ و حساس هستند.
در حالي كه پس از قرنها كه از قانون اسلام ميگذرد و با وجود شعارها و موج حقوق بشر و ليبراليسم و اومانيسم آن در اروپا، و با وجوديكه اسلام مذهب دوم اروپاست، تا آنجا كه من اطلاع دارم در هيچيك از كشورهاي غربي وزير يا نماينده پارلمان از مسلمان ديده نميشود و حتي كشورهائي كه پرچمدار ليبراليسم و آزادي و حقوق بشر هستند تحمل حجاب زنان مسلمانان را ندارند و تبعه مسلمان خود را بسبب داشتن روسري از تحصيل در مدارس محروم ميكنند و آزاديهاي واقعي و اساسي ديگر نيز كمتر ديده ميشود.
اگر با ديد جامعه شناختي بخواهيم به اين پديده بنگريم بايد بگوئيم كه پلوراليسم نيز مانند سكولاريزم و كمونيزم و مكاتب مشابه آن يا حقوق بشر و تولرانس و پلوراليسم كه نخست در اروپا ظاهر شدند پديدهاي طبيعي و واقعاً زائيده اوضاع اجتماعي و سياسي آن قارّه بودند و هنوز هم تا حدودي هست و از اينروست كه خود غربيان نخست به علاج و بررسي آن پرداختند ولي در جوامع اسلامي نه سكولاريزم و نه پديدههاي اجتماعي ديگر هيچيك طبيعي نبودند و از خود آن جامعهها متولد نشدند و جوامع آنان چنين مسائلي را بطور طبيعي نداشتند بلكه از خارج بصورت تحميلي و تلقيني در آنها وارد شد و از اينروست كه اين كلمات گاهي سبب سردرگمي مردم مسلمان ميشود و مقصود از اين الفاظ را بخوبي نميفهمند ولي طرح مسئله پلوراليسم در غرب بسبب اختلافي بود كه فرهنگ آن با فلسفه فردگرائي و نژادگرائي داشت و زير بار پلوراليسم و حتي تولرانس نميرفت و هنوز هم نهضتهاي ضد نژادي و مذهبي در برخي از جوامع اروپائي و آمريكائي ديده ميشوند و باعث خسارتهاي بسيار ميشود و اين روحيه كه در غرب ديده ميشود مانع بزرگي در راه پلوراليسم است.
حدود و شروط
پس از گذار از اين ناحيه مناسبت دارد كه به حدود و شروط چنين پلوراليسم اجتماعي و سياسي در نظر اسلام نگاهي بيندازيم:
با وجودي كه اسلام براي پلوراليسم مشروعيت قائل است بلكه بالاتر از آن، آن را فطري ميداند باز نميتوان ادعا كرد كه براي آن شرط يا محدوديتي وجود ندارد، همانگونه كه نميتوانم ادعا كنم كه از نظر سياسي نگرانيهائي نيست. بنابرين نخست به شروط پلوراليسم در اسلام و سپس به نگرانيهاي سياسي جامعه مسلمين خواهيم پرداخت.
شروط
1. بسيار بديهي است كه اگر پلوراليسم سياسي و اجتماعي، اصل و ريشه ديني داشته باشد پس نبايد در طبيعت خود با اصول دين و مقررات مسلّم آن در تضاد باشد و آن را به كنار بگذارد. بنابرين اولين شرط يك پلوراليسم سالم آن است كه با اصول مشترك اديان سازگار باشد و در عمل با وحي و قرآن مخالفت نكند وگرنه مشروعيت خود را از دست خواهد داد و نميتواند براي يك مؤمن تعهدآور باشد.
همانگونه كه گفتيم، پلوراليسم در غرب زائيدة فرهنگ و اوضاع سياسي پس از انقلاب فرانسه است و با ليبراليسم افراطي رابطهاي نزديك دارد. پس براي پرهيز از نوعي هرج و مرج اخلاقي و رفتاري كه نتيجه ليبراليسم غلط است بايستي پلوراليسم مورد قبول اديان را از فرهنگ ليبراليِ افراطي دور نگه داشت.
آزادي، نزد اديان الهي، يكي از ارزشهاي بزرگ و يكي از حقوق اساسي انسانهاست ولي آن را بشيوه ليبراليستي، نبايد با آزادي در برابر تمام تمايلات سركش طبيعي كه آزادي به معناي حيواني آن است و با جنگل مناسب است اشتباه و تفسير كرد.
شرط رعايت اصول اخلاقي را نيز بايد در همين جا گنجانيد و پلوراليسم بدور از اخلاق نيز شايسته جوامع انساني نيست.
2. شرط ديگر تحقق واقعي «يك جهان براي همه»، وجود مساوات و عدم تبعيض است و به نظر ما پلوراليسم بدون حقوق اجتماعي برابر ـ بخصوص در سطح بينالمللي ـ ميسّر نيست بلكه شرط اول اين هدف آن است كه همه ملتها و سرزمينها با هم برابر فرض شوند و تفوق نژادي يا قارهاي به ميان نيايد.
ما كه جامعة جهاني را «خانواده خدا» و خدا را رئيس خانواده ميدانيم و ميخواهيم جهان را تبديل به «يك خانه براي همه» بكنيم بايد اصل «مساوات در حقوق ذاتي» اصل اوليه آن باشد و برخي نقش عضو بزرگتر را بازي نكنند و حق وِتو نداشته باشند. زيرا رحمت خداوند نسبت به همه برابر است و اگر امتيازي در كار باشد بايد به امور ارادي مانند تقوا و درجة خدمتگزاري به بشريت باشد و در حديث (يكي از منابع اسلامي) آمده است كه «قيمة كلّ أمرء مايحسنه» ارزش انسان به كار نيك اوست.
3. شرط مهم و اساسي ديگر در تشكيل يك نظام گروهي جهاني «نفي سلطه» است تا كه به اين وسيله و در لواي شعار پلوراليسم بهانهاي به دست قدرتمندان جهاني ندهد كه سلطة خود را بر ديگران تحميل كنند زيرا نبودن اين شرط، پلوراليسم را به مونيسم و دموكراسي را به استبداد جهاني تبديل خواهد كرد.
قرآن سلطهگري را محكوم نموده و آن را «علوّ و فساد» ناميده چه در سطح ملي و چه در سطح بينالمللي و آن را سبب فساد و خرابي دانسته نه براي خود و نه براي ديگران آن را جايز نميشمارد (اصل دوّم ق.ا)
روابط سالم با ديگر ملل بايد براساس تعهدات دوجانبه و احترام متقابل به حاكميت دولتها و ملتهاي ديگر باشد و بر پايه «اعتماد» بنا شود و همه اعضاء اين گروه جهاني و خانوادة ملل بايد به تعهدات خود پايبند باشند.
هرگونه اقدام بينالمللي چه تجاوز آشكار و چه تجاوز پنهاني بصورت ايجاد نيروي فشار و گروه فشار بينالمللي از طرف يك دولت يا گروهي از آنها بر ضد دولت يا دولتهاي ديگر با همكاري دستجمعي و جهاني و اعتماد سياسي منافات دارد.
نگرانيها
با وجودي كه اسلام براي پلوراليسم به معناي امت متحد بشري مشروعيت قائل است بلكه بالاتر از آن، اين پديده را فطري و طبيعي بشر ميداند. باز نميتوان گفت كه در اين ميان مسائلي حقوقي و اجتماعي و سياسي وجود ندارد و جاي هيچگونه نگراني نيست. زيرا ميدانيم كه در بازار سياست، اصطلاحاتي مانند دموكراسي، آزادي، حقوق بشر، تروريسم، و دهها مانند آن بيش از يك معنا و استاندارد دوگانه دارند و سياست آنها را در هر جا بنا بر منافع روزمرة خود به نوعي معني ميكند.
اين يك مشكل حقوقي است زيرا هر يك از اين الفاظ ارزش و بار حقوقي جداگانهاي دارند و قابل سوءاستفادهاند و كلمه پلوراليسم هم از اين قاعده جدا نيست. پس بايد در چنين مباحثات جهاني كاملاً روشن ساخت كه مقصود ما از پلوراليسم چيست. زيرا بنابر ضربالمثل فارسي: مارگزيده از ريسمان رنگارنگ ميترسد، برخي ملتهاي استعمار زده از اين گونه كلمات گاهي احساس نگراني ميكنند زيرا ديدهاند كه مثلاً آزادي يا حقوق بشر و مساوات و مانند آنها چند مفهومه هستند، و در هر رويدادي بنوعي معني شده است.
مسئله ديگر يا نگراني ديگر جنبة سياسي پلوراليسم است. اصطلاح پلوراليسم اگرچه در فلسفه سابقة طولاني دارد ولي سابقة سياسي مشخص آن در تاريخ جديد اروپا را بايد نتيجه عهدنامه وستفالي در قرن پانزدهم دانست كه سبب آن خسته شدن دول بزرگ اروپا از جنگ با يكديگر بود. اين عهدنامهها با نوعي پلوراليسم وحدت و صلحي ميان آن دولتها برقرار كرد كه آن را نظم نوين ناميدند. پس از انقلاب فرانسه نهضت ليبراليسمِ كور و اقتصاد بورژوازي به آن شتاب بيشتر داد و وجود بلوك كمونيست هم سبب ادامة آن گرديد.
اما در بُعد جهاني، اين پلوراليسم براي ملتهاي غير اروپائي مشكل آفريد و سبب سرازير شدن ناوگان آنان به سوي قاره هاي ديگر و استعمار و سلطه گرديد. همين سوابق تاريخي است كه سبب بدبيني به جناحهاي بينالمللي سكولار براي برقراري پلوراليسم جهاني ميشود و بيم آن هست كه سكولاريسم جهاني بخواهد بشكل نوين و تحت عنوان (نظم نوين جهاني) كه از قرن پانزدهم بر سر زبان سياستمداران غربي بوده است دوباره دست به تهديد امنيت و ثروت ملل بزند.
اينجاست كه بايد در كنار بررسي پلوراليسم سالم و مفيد، براي كوتاه كردن دست سياستهاي متخاصم سكولار فكري كرد و چاره اي انديشيد چه اينكه با وجود دخالت سياستهاي استعماري يا مخرب هرگز به پلوراليسم واقعي نخواهيم رسيد.
مشكل ديگر مشكل فرهنگي است. فرهنگ هر ملت با تار و پود وجود او پيوستگي دارد و نميتوان به آساني آن را از وي جدا كرد. برخي فرهنگها با هم سازگارند و در يك مجموعة پلوراليستي ميگنجند ولي برخي از فرهنگها كاملاً در برابر هم قرار دارند و با هم از ريشه ناسازگارند.
متأسفانه در غرب هنوز پاره اي از رسوبات و بقاياي فرهنگ يوناني و رومي وجود دارد كه هنوز اكثريت، آن را رد نكرده است.
بيشتر فلسفه هاي اجتماعي غرب بر مدار و مركزيت فردگرائي افراطي ميگردد. مفاهيمي مانند بشر و اومانيسم و حقوق بشر و مانند آن همه براساس فردگرائي و با اعتقاد به انسان بدون خدا و مستقل از خداست كه به نظر ما اين انديشه و فرهنگ ابداً با پلوراليسم كه طبع آن جمعگرا است نميسازد بلكه آن را نفي ميكند همانگونه كه انديشه رومي پيوسته به دنبال امپراتوري و سلطه بر همه جهان بود. نه يك جهان براي همه.
نژادپرستي، هم يكي از موانع شمرده ميشود كه هم در غرب و هم در چند شاخه از نژاد سامي در شرق ديده ميشود. پديدة وحشيانة بيگانه كشي در كشورهاي همسايه و حمله به مهاجرين در برخي از كشورهاي اروپائي و امريكائي و بخصوص فلسفه اي كه به «لينچ» و كشتن سياهان بي گناه در ايالات متحده ميانجامد همه ناشي از تعصبات فردي و گروهي و از موانع فرهنگي يك پلوراليسم سالم است و بايد در طرح اين فرضيه مورد توجه قرار گيرد.
بنابراين طرح يك فرهنگ مشترك جهاني نيز با وجود اينهمه موانع، دشوار به نظر ميرسد مخصوصاً اگر اين فرهنگ جهاني فرهنگي سكولار باشد، زيرا فرهنگ سكولاريزم براساس محو فرهنگهاي ديگر و برقراري فرهنگي منهاي تمام اصالتها و هويتهاي فرهنگي ديگر بنا شده است و تا آنجا كه من از آن اطلاع دارم همت و نقطه نظر آن از پرداختن به ويژگيهاي مشترك انسان و حيوان يعني خوراك و روابط جنسي و لانهاي براي خوابيدن بالاتر نميرود و به همين دليل از معنويت در آن خبري نيست و جهاني بدون معنويت، سرشار از تجاوز و جنگ و جنايت خواهد بود و خانة امني براي بشريت نخواهد شد.
در پايان سخن بنابر يك قاعدة ادبي در زبان شعر فارسي، پايان اين بحث را به آغاز آن وصل و مربوط ميكنم و با تشكر مجدد از رياست محترم جلسه و ميهمانان محترم و برگزاركنندگان اين كنفرانس و اداي احترام به انديشه «جهاني براي همه» و تلاشگران اين برنامه به عرض ميرسانم كه براساس خوشبيني كه خداپرستان به رحمت و ياري خداوند متعال دارند و زمينه موافقي كه در اسلام و قرآن وديگر مذاهب براي اين كار الهي وجود دارد، ما به انتظار روزي نشسته ايم كه مردم جهان براساس يك پلوراليسم واقعي متحد و سراپا صلح و عشق و همكاري با هم در يك خانواده مشترك الهي جمع شوند.
اين طرح اگرچه در عمل به يك آرزو يا اتوپيا شبيه تر است تا واقعيت ولي ايمان به خداي رحيم و توانا ما را عادت داده است كه اميدوار و منتظر باشيم و نااميد نشويم و لازم است بيفزايم كه اگر اديان الهي دست به دست هم ندهند و فرهنگي واحد كه عهده دار نجات بشر و مخصوصاً نسل جوان از فساد و نابودي باشد را به بشر هديه نكنند فرهنگ جاهليت سكولار در قرن بيست و يكم، سعادت و روح بشر و آسايش و صلح او را به خطر نابودي و سقوط تهديد خواهد كرد و سكوت در چنين موقعيتي با مسئوليت روحانيت اديان الهي بخصوص اسلام و مسيحيت منافات دارد.
نقش همكاري و دخالت دولتها نيز در چنين نهضت اخلاقي و فرهنگي، مهم و مسلم است و اجراء و بقاء چنين پديده اي ضمانت اجراي سياسي جهاني ميخواهد و برگزاري چنين نشستهاي پرثمر نيز در حسن انجام اين هدف بسيار مؤثر است و خداوند راهنماي تلاشگران است و قرآن ميفرمايد: ما كساني را كه در راه ما تلاش ميكنند به آن راه هدايت خواهيم كرد:
«والذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ الله مع المحسنين (69 عنكبوت) والسلام عليكم»
(ترجمه)